بچه بازی
کودک درونم را خواهم یافت
وهمچون پدری دلسوز،
قصه ای برایش خواهم گفت
تا بخوابد!
"پسرم،
زندگی هرچیزی که باشد...
بچه بازی نیست!!!"
کودک درونم را خواهم یافت
وهمچون پدری دلسوز،
قصه ای برایش خواهم گفت
تا بخوابد!
"پسرم،
زندگی هرچیزی که باشد...
بچه بازی نیست!!!"
بالاخره اسممو خوندن،خیلی آروم رفتم سر جام نشستم.داشتم از ترس میمردم.خیلی چاغ بود،تقریبا سنشم بالا میزد.باکلی ترس ولرز تا ساعت 12 صبر کردم.وقتی مامانم اومد دنبالم،گفتم من دیگه مدرسه نمیرم،اصلا من مدرسه رو دوست ندارم.مامانم کلی قربون صدقم رفتو گفت فردا میام مدرسه کلاستو عوض میکنم.فرداش مامان اومدو با اصرار کلاسمو عوض کرد.
این خاطره روز اول مدرسم بود،اون معلم چاغ خانوم زرگر بودن،بنده خدا معلم خوبی بودن ولی چه کنم که بچه بودموازظاهر ایشون ترسیدم.معلم سال اولم خانوم نوروزی بودن،خیلی دوسشون داشتم.
این روزو به همه معلمای دوران مدرسم که خیلی واسم زحمت کشیدن و استادایی که الان دارن برام زحمت میکشن تبریک میگم.
معلم های عزیزم روزتان مبارک.
الهی
الهی به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت و
نداده ات حکمت و
گرفته ات امتحان است.
بنام ایزد منان
با سلام،با امید به خداوند امروز این وبلاگ ساختم امیدوارم مفید واقع بشه.